بفرمایید شکلات ... واسه خونه جدیده .

 اقا ما هم اومدیم بلاگ اسکای .  

میگن اینجا بهتره .  

پرشین بلاگ که 11 سال توش نوشتم ، دوست نداشتم ترکش کنم اما خوب دوستانم خیلی اذیت شدن . دوستای خوبم ،که به شوق خوندن اونا  و  به پشتوانه حضور اونا که به من لطف داشتن  مطلب مینویسم ، خیلی اذیت میشدن تا یه کلمه محض دلگرمی من اینجا برام کامنت بذارن . یا حتی بخونن ببینن حرف امروز شیرزاد که قابل دونستن برای خوندن چیه ؟ اینه که میرم بلاگ اسکای تا شاید اونجا اینقدر شرمندهء روی عزیزانی که بهم لطف دارن نباشم . همینقدر که وقت عزیزشون رو میذارن و میان بهم سر میزنن برام عزیزه و مایهء قدرشناسی و تشکر . دیگه قرار نیست اذیت هم بشن . 

 

دیگه قرار نیست وقتی دوستان اینهمه لطف دارن، برای باز کردن صفحه یا کامنت گذاشتن اینهمه اذیت بشن .   

.............................................................. 

مطلب اولم دوست نداشتم غم انگیز باشه .   

 

 نگاه شرمگین دخترک معصوم  

...تو طرح ترافیک که کارم میفته غصه ام میگیره .

آخه اونجا دیگه هیچ جوری نمیتونی از ترافیک و شلوغی و گرما در امان باشی . اونجا رو مجبوری پیاده بری . جاتون خالی نباشه ، رفته بودم یه کاری داشتم تو میدون غار !!! از اونجا هم رفتم خیابون بهشت !!!!

از این میدون غار ( هرندی فعلی ) تا خیابون بهشت تو تاکسی کنار یه مادر و دختر ( امیدوارم که اینطوربوده باشه در بهترین حالت ) بودم . مادره یه زنیکه عملی داغون که بوی گند مواد ازش تشعشع میکرد . همش هم تو چرت بود ، عملآ غش کرده بود رو من پیرزن ! دختر بیچاره با 14-15 سال سن شرم و خجالت از چشمهای عسلیش میبارید به وضوح از وضعیت مادرش خجالت میکشید  . یه دختر با موهای بور و چشمای عسلی . مثه فرشته ها ! با خودم فکر میکردم این طفلک چه شانسی داره ؟ هیچ ! تو همین فکرا بودم که زنیکه وسط چرت با بدبختی سر چهار راه گلوبندک به راننده گفت پیاده میشن . راننده گفت : خماااار خمار بود ها !  گفتم  : طفلک اون دختر . گفت : دلت واسه اون نسوزه ! 2-3 سال دیگه یه افعی ئی میشه که 50 نفرو سر کار میذاره ... دلت واسه اون نسوزه آقا ... واسه هیشکی نسوزه ... چون اون دلش واسه کسی نمیسوزه . اصن کسی دلش واسه کسی نمیسوزه ... دودستی کلا خودتو بچسب ...پس فردا همین یه آرسن لوپنی بشه ... کلاه 70 تا مثه تورو ورمیداره .  ...بشین تا بهشت  هم میبرمت . مسافر انقلاب که نبود .

...................................................

با خودم فکر کردم :

چه میدونم والا : تا حدودی راست میگه . مثلآ فرق من که دلم سوخت با اون که نسوخت چیه ؟ کدوممون برای نجات اون دختر از سرنوشت محتومی که در انتظارشه کاری کردیم ؟ شاید حق با اونه . در مورد چیزی که کاری از دستت برنمیاد ، فکر کردن بهش و غصه خوردن براش عملآ بخشی از انرژی حیاتی تو تحلیل میبره . بقول بروبچ کامپیوتری فقط الکی رم اشغال میکنه .

اما خدایا : آخه این عدلت رو کجای معادلاتم جا بدم ؟ اصلا درکت نمیکنم خدا جون . ببخشیدا . بنظرم هیچ بویی از عدالت نبردی .

نظرات 12 + ارسال نظر
سروناز سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ق.ظ http://sarvesabzeiran.persianblog.ir

سلام علکم منزل نو مبارک.
عدل خدا به حماقت آدما چه کار داره؟ خیلی ها تو زندگی های بدتر از این حرفا به موفقیتهای خیلی عالی رسیدن.

خیلی ها هم نرسیدن
و یه جبر جغرافیایی تو این قضیه حاکمه وغیر قابل انکار

کاتیا سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ http://oldgirl.blogfa.com

مبارکه آقااااا

ممنونم کاتیا خانم.

کاتیا سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 ق.ظ http://oldgirl.blogfa.com

دقیقا
خیلی وقتا
به این فکر میکنم
خدا نیست
چون اگه باشه
نباید از شرمساری سر جلوی بنده‌هاش بالا ببره...
آخه خدا هم این قدر....

همیشه به تفاوت یک بچه‌ی بدبخت فقیر آفریقایی با یک بچه‌ی ثروتمند سوئییسی یا کلا اروپایی فکر میکنم...
و به جبر محیطی و جغرافیایی....

واسه همین میگم هیچ کار دنیا رو عدالت نیست.

مهربان سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ق.ظ http://mehrabanam.blogsky.com

میدون غار !!! بی خیال نرو این جور جاها


وبلاگ نو مبارک....امیدوارم از اینجا راضی باشید و همیشه موندگار باشه ای بلاگتون نه ۱۱ سال بلکه۱۱۰۰ سال

سلام .
منور فرمودید مهربان خانم.
ممنونم.در خدمت شما وکیا جون انشاء الله .

کرگدن سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ق.ظ

آقا به سلامتی همسایه شدیم پس !
جددن یازده ساله ؟
بابا پیشکوستی هستیدا !
می فرمودید هر بار که خدمت می رسیدیم با خودمون لنگ می آووردیم خب !
ایشالا اینجا راحت باشی ...

شما سرور مایی اقا محسن
ممنونم.
در خدمت شما و دوستان حتمن اینطور خواهد بود

بهنام سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام...
خونه ی نو مبارک باشه شیرزاد جان... البته نمیدونم چرا من با اونجا هم مشکلی نداشتم و دیگران که میگفتن اینجوریه اونجوریه تعجب میکردم!
به هر حال اینجا بهت بیشتر میاد. کلآ سفیدی بیشتر بهت میاد داداش...

مخلصیم عزیز
توخودت باطنت برفه .
بقیه رو هم خوب میبینی

بهنام سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

خب چی بگم؟ آدمیم دیگه! درسته نمیتونیم کاری براشون کنیم ولی واس خاطر اون تیکه ی لامصبی که تو وجودمونه و بهش میگیم دل غصه شون رو میخوریم!
آخه اصلآ مگه درست کردن وضع جامعه کار ماست؟ نگو که باید از خودمون شروع کنیم! این یه بحثیه که به شروع کردن از خود ربطی نداره! خیلی از این ها که میبینی بعد چند سال میشن افعی به خاطر فقر بوده و فقر چیزیه که ریشه در دزدیه بعضی ها داره! وگرنه با وجود ثروت هایی که این مملکت داره نباید کسی به خاطر فقر به منجلاب بیفته...
به قول هیچکس تو یکی از آهنگای قدیمیش:
ببین ببین به من دستبند نزن چرا اینو که میزنی بهم میگی حرف نزن؟ بذار بگم من یه قربانی از جنگلم من یه من یه قربانی از جنگلم...
بیچاره کسایی که قربانی شدن تو این جنگل لعنتی...

بهنام سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

اصلآ خوب نیست وقتی یکی میره خونه ی جدید با این غم و اندوه شروع کنه ها...
یه سوال دارم تو توی اون وضعیت زل زدی به دختره که چه موهایی داره و چه چشمای عسلی ای داره و...
بابا دمت گرم

پسرجان من اگه ۲۰ سالگی بچه دار میشدم بچه ام همسن اون بود .برای دیدن همه اینا یه لحظه کافی بود .
تو هم واسه خودت سوژه بازی هستی ها !

کورش تمدن سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
خونه نو مبارک آقای مهندس
خوب کاری کردی اومدی ۲ روزه نمیشه تو پرشین بلاگ کامنت گذاشت
آقا من بدون اجازه لینکتون کردم
درباره مطلبتون هم باید بگم واقعا مگه به چند نفر میشه کمک کرد؟تو روز اینقدر از این موارد میبینیم که اگه بخوایم کمک کنیم باید کار و زندگی رو تعطیل کنیم
برادر چند تا سوژه مثل بهنام به نظر ماهم اومد ولی شرمم اومد بگم

چند تا ؟
ای بابا !
شما همکارا هم که چقد بما لطف دارین .
خوب کاری کردی .لطف که اجازه نمیخواد .

فرزانه سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:55 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

فعلا قالب نو و خونه نو مبارک. دیر شده باید برم. دوباره خدمت می رسم (آیکون کادو جهت خونه جدید) :))

ممنون .
لطف کردید
راضی به زحمتتون نبودیم

کیامهر چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ http://www.javgiriat.blogsky.com/

اولا یه عالمه تبریک بابت وبلاگ جدیدت
امیدوارم مثل همیشه اینجا هم قوی و خوب بنویسی رفیق

مخلصیم کیامهر جان .
از مهربان خانم هم حسسسسسسسابی تشکر کن از طرف من . جددن خوشحال شدم ایشونم اومده بودن .
قوی و خوب ما که پیش نوشته های شما به درد سبزی فروشه میخوره !

کیامهر چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ http://www.javgiriat.blogsky.com/

و دوما راجع به داستان
خیلی خوب بود
واقعا فرق مایی که دلمون از دیدن این چیزا می تپه با کسی که هیچ احجساسی نداره نسبت بهش چیه وقتی کاری از دستمون بر نمیاد ؟

از این بابت از خودم شرمم میشه .
یعنی واقعن هیچ کاری نمیتونم بکنم یا میتونم و دارم کم کاری میکنم ؟
راستی داستان نبود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد