یه میدون بزرگ قشنگ + یه مرد دوست داشتنی =؟؟؟

همینه ! 

خودشه . همه اون چیزیه که دنیام کم داشت ..  

احساسم بهم میگه این یکی دیگه حقیقت محضه .  

دلم یه جور خوبیه که انگار داره میگه : 

 خودشه . خوشبختیت ، آرزوهات ، آرامشت ، همه و همه تو دستای پرتوان این (( مرد )) ـه  .  

نگاه کن : سیبیلای منظم و خوش فرمشو ، موهای روغن زده و ظاهر اراسته . چشمای راز آلود ..اندام ورزیده  چه شکوهی داره ... چقدر خوش ژست و نرم راه میره .. این مرد قابل اعتماد منه . میخوام برم . باید برم . یه چیزی تو دستاشه که مقاومتم رو در هم میشکنه . احساس میکنم همه اونچه دنبالشم پشت اون پردهء قرمز رنگه ... 

 باید برم ... میرم .............. آآآآآآآآآآآآآآآآآ  خخخخخخخخخخخ! سوختم ....

پرده قرمز کو ؟‌ مرد کو ؟‌ پشتم میسوزه .. این خنجر کی و چطور رفت تو پشت من ؟‌ چقدر خون داره ازم میره ... آخیییش .. مرد مهربون همینجاست .. با اون لبخند مطمئنش ... داره ازم دعوت میکنه . پشت اون پرده چی میتونه باشه ؟‌ هرچی هست، بدجوری داره منو بسمت خودش میکشه ... 

آآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخخخخخخخخخ 

نمیدونم چرا همیشه از پشت خنجر میخورم ؟  

نمیدونم ...... 

این میدون لعنتی چرا یه گوشه ای نداره که پناه بگیرم ؟‌چرا گرده ؟‌ کجا برم ؟ به کی اعتماد کنم ؟  

 

...اون یکی که نامرد از کار در اومد . این یکیو شاید بشه بهش اعتماد کرد ...  

 

 

 

 

 

 

 

....................................................................... 

 

 

گاهی تشبیه میکنم دنیا را به میدان گاوبازی ئی بزرگ .   

آخر میدان گاوبازی هم مثل این زمین گرد است .  

گاوباز پرده تظاهر را به اعجاب تکان میدهد و پشت پرده تو گویی که چه دارد . چه دارد ؟‌هیچ ! هیچ +خنجر .  

پرده تکان میدهند و چه رویاها که پیش فروش نمیکنند اینسوی پرده . ولی چیست  آنسوی پرده ؟‌هیچ + خنجری در پشت .  

هزار بار فریب خوردی ، هزار بار اعتماد کردی و رفتی تا آنسوی پرده بیابی آنچه با خدعه و نیرنگ  وعده داده بودند .  

اما رفتی و چه یافتی ؟ هیچ + خنجری در پشت . رفتی و وقتی رسیدی ، وقتی پرده کنار رفت ،‌دیدی اینسوی پرده و انسوی آن فرقی باهم ندارد . تنها حاصل تو از این آمدن و این اعتماد ، خنجری در پشت . 

کدامها گاویم در این میدان ؟ کدامها گاوباز ؟  

شاید بعضی خود همزمان گاویم در میدانی و گاوباز میدانی دیگر . فریب یکی را میخوریم تا فریب بدهیم دیگیری ئی را که اونیز دیگرانی را در حال فریفتن است . این چرخه کامل است .  

و پرده ها فراوان .   

 

 

 

اما گاو ، هرقدر هم که توانا و قدر و جنگجو باشد، هرچقدر هم قدرتمند و باهوش و سریع باشد ، تا آخر همین مسابقه کف همین میدان نعشش خواهد افتاد . مثل من .. مثل تو ...  

گاو بعد از مدتی فریب را میشناسد . خشمگین میشود ، اما انقدر زخم خورده که خشم لجام گسیخته اش فقط فرمان به حمله میدهد . خشم کور .. این همان چیزیست که تورا بیدفاع تر میکند .  

 پرده ها هرقدر فریبنده ، پشتش هیچ است . تمام عقاید ، تمام آنچه با همه قدرت و توان برایشان تلاش میکنیم ، پرده ایست پشتش :‌هیچ . مثل این دنیا .  

همه دلمشغولیها ، همه فکر مشغولیها ، همه جنگهای کوچک و بزرگ درونی و بیرونی مان ،:‌ 

                                                    هیچ .  

حتی آنکه پرده به دست میگیرد و خنجر پشتش پنهان میکند ، بازنده بزرگتریست . که چه باید بدست آورده باشی که چنین زخمی بر جگر اعتماد بزنی و بیارزد ؟ او را خود پرده فریفته است .  

خود خنجر .. از پشت خنجر زدن کار هر کسی نیست . باید که شرافتش را قبلآ‌ جایی باخته باشد .  

              زخمم بزن آنسان که به رسـتم شغاد زد  

              زخمی که حـــیله بر جــــــــگر اعتماد زد

نظرات 34 + ارسال نظر
کاتیا یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ق.ظ http://oldgirl.blogfa.com

وقت به خیر
قسمت اولش رو خوندم گفتم از اون پست‌های ماااای مخصوص شماست
هر چی به تهش نزدیک‌تر شدم بیشتر تو خودم فرو رفتم
یعنی یک جورهایی واقعا تلخ بود .

میدونین که دنیا کلا یک هیچ بزرگه... ولی خوب... ما با تشریف‌فرمایی اجباری به دنیا به این هیچ باخته‌ایم و برای به دست آوردن حداقل‌ها توی این هیچ مجبوریم همدیگرو زخمی کنیم... مجبوریم.
به نظرم فراموشی یکی از بزرگترین موهبت‌ها در این دنیاست...آدم‌ها فراموش می‌کنند چه‌قدر زخم خورده‌اند و همین باعث میشه باز هم بتونن زندگی کنند .
بی‌مناسبت یاد یک شعر افتادم :
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آن چه جان کند تنم... عمر خطابش کردم

یعنی شما از اون اول تشخیص دادین که موضوع یه گاوه ؟‌
راستی این کامنت تون خودش یه پست قوی از کار در اومد ها !
تلافی غیبت تو چند تا پست قبلی رو هم در آوردین

Knight یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ق.ظ http://funoos.blogfa.com/

سلام، قبل از اینکه هیچ نظری بدم میخواستم بپرسم واقعا" تو گاو بازی با خنجر به پشت گاوها میزنن؟!
یعنی گاوها رو میکشن؟!

نه .. فقط یه کوچولو نیزه رو فرو میکنن تو نخاعش

Knight یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ق.ظ http://funoos.blogfa.com/

وای حالم بد شد...
منو باش که تا حالا با خودم میگفتم چرا بعضی ها با گاوبازی مخالفن!
...
اما گذشته از این حرفا این جمله ی "کدامها گاویم در این میدان ؟ کدامها گاوباز ؟ شاید بعضی خود همزمان گاویم در میدانی و گاوباز میدانی دیگر . فریب یکی را میخوریم تا فریب بدهیم دیگیری ئی را که اونیز دیگرانی را در حال فریفتن است . این چرخه کامل است ." رو خیلی خوب اومدین! آدمو تو فکر فرو میبره که الان کجای این قصه است؟! چی بوده و الان چی هست؟! و...

نوشته هاتون رو خیلی دوست دارم آقای شیرزاد... یه جورایی به دلم میشینه!
موفق باشید و مستدام

ممنون جناب شوالیه .
لطف دارید .
دوست داشتم یه دستی تو قلم داشتم و این تصویر رو ترسیم میکردم . یه میدان که هر ماتادوری ، خودش گاو هم باشه در حال حمله به پرده قرمز ماتادور دیگه ای که اونم یه بعدش گاوه تو یه جدال دیگه .

فرزانه یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

کاملا با این موافقم که هر چی خشمگین تر باشی بی‌دفاع تری. وقتی وجود آدم پر میشه از خشم دیگه هیچ چیزی معنای واقعی خودش رو نداره.
توصیف تلخی بود از دنیا و روزگار ولی واقعیت داره و ظاهرا هم که نمیشه کاری کرد. فقط کاشکی حواسمون باشه که به قلب کسی خنجر نزنیم!!!

فری یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ http://fernevis.blogfa.com

هیچوقت نتونستم لذت دیدن و بازی کردن دو تا ورزش رو بفهمن... گاوبازی و مشت زنی... اما این تمثیلت خیلی عالی بود.. پرده قرمز و آدمهایی که همدیگه اعتماد میکنند و خنجرهایی که دریافت میکنند..

این تعبیر پارچه قرمز نماد فریب و سراب دروغهایی یه که آدمها برای هم به نمایش میگذارند . و شما خوب متوجهش شدین . خوشحالم که تونستم مفهوم رو برسونم .

فاطمه (شمیم یار یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ق.ظ

سلامممم جناب شیرزاد
مطلبی ثقیل و پرااز حرف برای گفتن بود
دوباره باید بخونمش..
فقط در مورد شعر آخرت..
به نظر من تو این دنیای پر غوغا از ازل تا الست
به نظر من هیچ چیز به اندازه حیله و دروغ و مکر
زجر آور و عذاب ور نیست هیچ چیز..

ممنون .
بخونید و تعبیرتون رو به ما هم بگین . گاهی شما به مفاهیمی میرسید که خود من که نوشتمش به ذهنم نرسیده بوده

بهنام یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلام...
بازم یه پست فوق العاده... عالی بود شیرزاد جان...
این اعتماد لعنتیه که اکثر اوقات کار دست همه میده و واسه همینه که شاهین نجفی در قسمتی از شعرش میگه : شک به تنها چیزی که دارم اعتماده...
ولی چه کنیم؟! بدون اعتماد هم انگار نمیشه زندگی کرد! هرچند خیلی از این اعتماد کردن ها به خنجر خوردن میرسه آخرش ولی تفاوت این دنیا با میدون گاو بازی تو اینه که اینجا به بعضی چیزها میشه تکیه کرد... یعنی من اینطور فکر میکنم
هییییییییییییی امیدوارم که درست فکر کنم...

اره درسته . اما پیدا کردن اون گوشه امن، تو این دنیا خیلی میارزه .
همونیه که شاعر میگه :‌
دریغ و درد که غافل بدم ندانستم ... که کیمیای سعادت رفیق بود :‌رفیق

فلوت زن یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ http://flutezan.blogfa.com/

همیشه متنفرم از گاو بازی ! ازینکه بی جهت حیوون بدبخت و انقدر به خشم میارن که روانیش می کنن ! دقیقتاً با روانش بازی می کنن !

همین اتفاق توو جامعه مون هم می افته و انقدر ازین شکنجه های روحی برای آزار آدمها استفاده می کنن تا اونهارو از پا در بیارن ، تا دیگه نشه به هیچ کس و هیچ چیز اعتماد کرد !

اتفاقن اونا میخوان تا ابد بهشون اعتماد کنیم .
امما فرق ما و گاوها در همینه . مازود فریب رو میشناسیم .
اما وقتی تعداد این فریبها و دروغها و سراب ها و تظاهر ها زیاد میشه . همه چیز برامون دروغین و غیر قابل اعتماد میشه .
البته این همون چیزیه که باید ازش فرار کرد .
همونطور که اعتماد کورکورانه آسیب رسان و مخربه ، چشم بسته به هیچ چیز و هیچکس هم اعتماد نکردن ، دنیامون رو سیاه میکنه و فرصتها رو ازمون میگیره .
یادمه بچه بودیم رفته بودیم شهرک سینمایی ، هر ساختمونی که میدیدیم ، بعد که نزدیک میشدیم میدیدیم ماکته . فقط یه نماست . یونولیته .
این انقدر روی من تاثیر گذاشته بود که بیرون هم ساختمونها رو میدیدم میگفتم نکنه ماکت باشه اینم .

شهاب آسمانی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ http://empyrean.blogfa.com

نهلیسم موج میزد تو این پستت ... تو هم از مایی که بابا ...!
حالا برای اینکه بیشتر زخم نخوریم چه باید بکنیم ...!؟

چه هیلیسمی موج میزد؟‌
بخدا ما بی تقصیریم قصد بی تربیتی نداشتیم .

....................
کو تا ما به پایه و مایهء شما برسیم ؟.
اصلن هیچ امیدی هم بهش ندارم قربان .

شهاب آسمانی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:55 ب.ظ http://empyrean.blogfa.com

از اول تا آخرش ... مخصوصا اینجاش:

"پرده ها هرقدر فریبنده ، پشتش هیچ است . تمام عقاید ، تمام آنچه با همه قدرت و توان برایشان تلاش میکنیم ، پرده ایست پشتش :‌هیچ . مثل این دنیا .
همه دلمشغولیها ، همه فکر مشغولیها ، همه جنگهای کوچک و بزرگ درونی و بیرونی مان ،:‌

هیچ . "

............................
ای بابا ...
چوب کاری نکن ...!
خیلی مخلصیم ...

من بیشتر شهاب جان .
واقعن با لذت و ستایش مطالبت رو میخونم .

ما(ریحانه) یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:14 ب.ظ http://ghahvespreso.persianblog.ir

هی روزگار!!! این خنجر از پشت زدن شده ابزار پیشرفت در این دوره زمانه!!!! دیگه اعتماد شده در نایاب که تو هیچ جواهر فروشی و بعضا عتیقه فروشی نمیشه یه دونه خوب و ناب و اصیلش رو پیدا کرد

میشه . هنوز میشه .
اگه بگی نمیشه، هرگز نمیشه اما اگه امیدوارانه بگردی پیدا میشه .
چشم همونقدر که خوش بینش میتونه آسیب بزنه ، بدبینش هم آدمو عقب میندازه

کیامهر یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ب.ظ http://javgiriat.blogsky.com/

تشبیه جالبی بود تشبیه زندگی به میدان گاو بازی
و خنجر در پشت
لذت بردیم و مستفیض شدیم قربان
امیدواریم نقش شما در زندگی نه گاو باشد نه گاو باز
نه حتی کسانی که سوت می زنند و تماشا می کنند
شما احتمالا طراح سازه مربوطه هستید و هنگام خنجر زدن و خنجر خوردن توی خانه پر از نور تان نشسته اید و دارید پولهای اجرای سازه فوق الذکر را می شمارید و بفرمایید شام نگاه می کنید

در این صورت ماشین الات مربوطه را قطعآ از کیامهر صنعت خریداری خواهیم کرد .
مدیر عامل مربوطه را هم به یک ضیافت هایپ الکل دعوت نموده با هم حالش را میبریم .

فاطمه (شمیم یار یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ

سلامممم دگر بار جناب شیرزاد
حسب القول.
دوباره خوندیم ..خوب به قلم کشیدین ..روزگار رو
و شاید مهم تر از همه سراب خوشبختی رو..
دقیقا خیلی ها نقش گاو دارند و یا گاوباز و صد البته
شاید هر دو..
برای رسیدن به خوشبختی که خودشون هنوز به تعریف درستی از اون نرسیدند فریب پرده های رنگارنگ و جذاب رو می خورند..و مادام همه به نوعی
درگیر جنگ های درونی و بیرونی هستیم درست..

و امادر همه جنگ های بیرونی و درونی کاش بتونیم
اگر هم پیروز کامل میدان نبودیم
در پایان خودمون باشیم ..شاید قدری آرامتر و سبک تر
مام شویم..

ممنون .
تحلیل زیبایی بود .
خوشبختی و اون شنل قرمز و اون طرز تکون دادنش و ترغیب به اون ،
و تعبیر سراب .
کلمه اش یادم نیومد اون موقع
اما :
خودمون کی هستیم ؟
در آغاز کی بودیم که در پایان همون باشیم ؟
اصلن آیا ممکنه؟

مینا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

سلام.
واقعا تلخه. ولی تشبیه خیلی خوبی بود. دنیا به زمین گاو بازی...
بیتی که آخر هم نوشتید پستتونو !‌ تکمیل مرد.

ما گاوا همه چیز رو از زاویه دید خودمون میبینیم دیگه .

مینا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

تکمیل مرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!
تکمیل کرد منظورم بود.

فهمیدم . گفتم گاوم ...نگفتم که خرم!

نعیمه دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ http://www.afterborn.blogsky.com

این شعره یادم اومد:
شراب تلخ خواهم که مرد افکن بود زهرش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

از اینکه دنبال یه گوشه امن میگشت ؟

مسافر دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:24 ب.ظ http://mastor90.blogfa.com

با سلام
ممنون از اینکه به من لطف دارید و نظر میدید نوشته های بسیار خوبی دروبلاگتون است .

خواهش میکنم .
مایهء افتخار بنده است

مینا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:33 ب.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

دور از جون شیرزاد خان. شما آقایی. این حرفا چیه؟

نه دیگه !....
من گاوم دیگه !
(‌آیکون خود ننر کردن )‌

پاتینا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ http://patina.ir

سلام
چی بگم واقعا مکتوب محترم
جدی نمیدونم چی بگم
کامل خوندم واقعا حقیقته
تشبیه شما یه جورایی تموم حرفو میزنه جوری که جایی نمیمونه واسه حرف
ولی این مصرع قرمز رنگ آخری واقعا منو تحت تاثیر قرار داد

شعر از محمد علی بهمنی بود
از سری اشعار :‌
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود .


واقعآ‌ لذت میبرم از اشعار ایشون .

حمید دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به نظر من یه فرقایی بینشون هست...

توو اون گاو بازی کلاسیک همه چیز سر راسته...تکلیف مشخصه...گاو اومده با خشم دور زمین بدوه و بزنه به این امید واهی که از این زمین جون بدر ببره...گاو باز هم اومده که از هیجانش لذت ببره...آخرش هم گاو خواهد مرد...
ولی در این گاو بازی که گفتی گاو و گاو باز خیلی مرز مشخصی ندارن...هدف لذت بردن نیست...اکثر اوقات بازگشایی عقده هاست...نهایتا هم گاو نمیمیره...زخمی وسط میدون رها میشه...میدون از گاوباز و تماشاچی خالی میشه و گاو میمونه و درداش...

این گاو بازی بیرحمانه تره...

آره . تو این بازی هر بار بخشی از وجود گاو میمیره .

گل گیسو سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
وای من اصلا فکر نمیکردم تو گاو بازی گاوها آسیب ببینن!
شرم آوره...
حیوون بیچاره
متنتون تلخ ولی به شدت تاثیر گذار و زیبا بود
ممنون

آره .
وحشیانه است .
مثل رسم نامرد این دنیا

پارسا چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ب.ظ

سلام
من شاید دیگه به نت دسترسی نداشته باشم
پس از همین الان نوروزتون فرخنده
سال خوبی داشته باشین شیرزادجان!

ممنون .
شما هم سال خوبی داشته باشید .

ملکه نیمه شرقی چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ http://man-unique.blogfa.com/

وااااااااااو چه تحلیل خوبی
خیلی خوشم اومد
و دارم بهش فکر میکنم
اما هرچی فکر میکنم میبینم چاره چیه؟ میدونیم ممکن خنجر بخوریم اما مجبوریم ارتباط برقرار کنیم البته همه مجبور نیستنا اما مثلا یکی مثل من اصلا تو تنهایی میمیره و باید دیگرانی هم باشن همیشه!
۰۹۴۹۲

من فکر میکنم . آروم و با احتیاط نزدیک شدن به این موجودات خطرناک بهتر باشه تا مثل ما گاوها یه دفعه و شرجه ای بریم سمتشون با کلله .

من میگم شما آدما که میدونید چه موجودات خطرناکی میتونین باشین، شما که اینقدر زرنگ و باهوشید که من یه تنی رو با این شاخ و سم و هیبت اینطور به خاک مینشونید . چطور احتمال نمیدین بعضیاتون با بعضیای دیگه همچین رفتاری بکنن ؟‌
راهش اینه که مثل ببر و شیر ، که از ما گاو ها خیلی عاقلترن ، با احتیاط و هوشیاری به این موجود خطرناک نزدیک بشین .
ببره میدونه‌ یه ضربه اش آدمه رو له میکنه ها ! اما اول صبر میکنه ، با یه تامل و تمرکز خاصی همه چیز رو میسنجه بعد حمله میکنه .
اگه هم میخواین باهاشون دوست بشین ، باز م معتقدم زود بهشون اطمینان نکنین. خطرناکن . .

همون پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 ق.ظ http://havali87.blogfa.com

بعد از مدت ها این افتخار نصیب ما شد سری به وبلاگ شما ببریم و مثل همیشه لذت ببریم واقعا دست مریزاد .اما دیدم سال نو و وبلاگ هم حد اقل برای بنده نو گفتم به یاد گذشته به یاد اولین کامنتی که براتون گذاشتم ودعوا شد یک کم با هم دعوا کنیم ...نظرتون چیه ؟؟

کی دیگه دلش میاد با شما دعوا کنه آخه ؟
شما دوست عزیز مایی . ایشاللا موقعیتش پیش میاد دعوا هم میکنیم .

همون پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ق.ظ

اقا مکتوب این اقا گاوه که از عشقه اون اقا سیبلو خوشگل خوش تیپه نمی یاد طرفش اون یارو ادا اطوار در می یاره گاوم خوب گاوه خر که نیست می فهمه داره مسخره اش می کنه قاطی می کنی عین خر سرشو می اندازه می یاد به یارو حمله کنه جاللبه تازگی ها می گن گاو اصلا رنگ ها رو نمی تونه شناسایی کنه سیاه و سفید می بینه و اون زنگ قرمز می گن انحرفیه ..والا می گن ما که ندیدیم خودمون باید از گاو پرسید

خوب آره . این تحلیل شما بیشتر به عقل و منطق نزدیکه .
اما گاو ، گااااوه دیگه منطق نمیفهمه که !

حرفخونه پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ب.ظ http://roro1.blogfa.com

تشبیه خیلی مربوط و به جایی بود.
و متاسفانه درست گفتید ...همه باید به نوعی در شرایطی گاو باشیم و در شرایطی دیگر گاوباز. و هیچ گریزی هم نیست. که اگه بگیم هست....دروغ گفتیم.

انشاء الله تماشاچی سلاخی هیچ موجودی نباشید .. هرگز . !

همون جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام دوباره .خوب هر چی دو دوتا چهار تا کردم همه تقصیر ها روبندازم گردن شما نشد که نشد .حق با شماست اگه قرار بر بی معرفتی باشه من بی معرفت بودم اما همیشه به یادتون بودم .این بی معرفتی ام بذارید به حساب کم سعادتی من و به بزرگی خودتون ببخشید .

خواهش میکنم خانم .
شما محبت دارید همیشه .
بازم به ما سر بزنید .
به سحر هم سلام برسونید .

سوسک سیاه! جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ http://sooksesia.persianblog.ir/

اوووف عصابم خورد شد اقا من گاو نیستم ا!!!!

اییییییییییییییشششششششششششششششش
حالا کی شما رو گفته ؟ خودمو گفتم !

میثم - بچه های آسمان جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ب.ظ http://meysamss2004.persianblog.ir

حوبی شیرزاد؟
خانواده خوبن؟
2 تا پست پایین رو خوندم.
خیلی زود آپ میکنی و چا میمونم.الان تو گوگل ریدر زدمت تا همیشه به موقع برسم.
اون پست اتوبانه رو خوندم...خیلی شجاعی و من اگه بودم کاملا بی توجه میرفتم...
در مورد رستاک...خوشبحالت.
بابابزرگم خیلی دوسشون داره!دوست دارم یه بار بلیط کنسرت بگیرم واسش و ببرمش ! همون ردیف اول هم بشینه!
یه روزی اینکارو میکنم...

سروناز شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:24 ب.ظ http://sarvesabzeiran.persianblog.ir

سال نو مبارک. امیدوارم سال خیلی خوبی داشته باشی.

شما هم همچنین .
موفق و سلامت و شاد و سربلند باشید .

گل گیسو شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:58 ب.ظ http://gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
با رونمایی از کارت پستال نوروز به روزم

ممنون که خبر دادین .
حتمن خدمت میرسم .

الهه یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

مححححححححححشر بود...نمیتونم بگم چقددددر لذت بردم...تشبیهتون خیلی حساب شده و دقیق بود...
گاوا کشته میشن...خیلی از گاوبازا هم عاقبت با شاخ یه گاو عصبانی پاره پاره میشن و میمیرن...و قبل از مردن هر کدوم از اونا یه چیز مهم میمیره....همون اعتمادی که گفتین...

ممنون .
اینم جالب بود .
گاوبازی که میمیره .
اعتمادی که میمیره .

الهه یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

چرا اینجا رو سیاه کردین؟دلم میگیره......
راستی منم آپ هستم

چشم عوض میکنم قالب رو .

زهرا فومنی یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ب.ظ http://www.butimar1365.blogfa.com

سلام بر شما..اومدم سال جدیدو تبریک بگم ولی این پست منو به فکر برد..دلم ازاین خنجر زدنا پره
ولی به هر حال شاد باشیدو بدون دغدغه..
راستی الهه راست میگه میشه اینجا یه رنگ دیگه باشه..البته ببخشیدا..

چرا که نه ؟
به روی چشم .
شما هم سال نو خوبی داشته باشید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد