تو چین ، تو تاکسی نشسته بودیم ، تو ماشین بغلی یه دختر بسیار قشنگ با چهرهء بور روسی و چشمای کشیدهء روشن ، با آرایش غلیظ به سبک یعضی خانوما تو ایران . برام دست تکون داد . رسیدیم پشت چراغ قرمز ، به راننده گفت بیاد کنار ما ، شیشه رو داد پایین :
_ hi ..
) hi!?
_were are you from ?
) iran !
یه دفعه با یه فارسی لهجه داری گفت
از ایران به اینجا چه کار آمده ای ؟
من در کمال تعجب از اینکه فارسی حرف میزنه ! : برای بیزینس اومدیم .
شما از کجایی؟
از گرجستان
شما خودت برای چه کاری اومدی ؟
نه مه یگوویم
یه دفعه دلم واسه دخترک سوخت ...
طفلی روش نمیشد بگه ... ازگرجستان تا اینجا اومده بود ، برای پول هم هرکاری میکرد .
اما دوست نداشت تو یه خوش و بش دوستانه حرفی ازش بزنه .
برام ارزوی موفقیت کرد ، خداحافظی کرد و رفت . منم همینطور .
موندم با یه دنیا فکر و خیال .
تو چی از این نوکیسه های دوزار جمع کردهء راهی چین شده کم داری ؟ که در مقابل پشیزی تنت رو در اختیارشون بذاری ؟ که مثل یه " مثل که نه ، خود یه موجود بی شرافت و بی شان و شخصیت بهت نگاه کنن ؟ کاش از کارت خجالت نمیکشیدی اقلآ لعنتی !
تو چی از دخترک چسان فسان فیس و افاده ای اون مردک دزد کار چاق کن کم داری که اون با جلال و جبروت ، ازدواج کنه ، پدرش جهاز خودشو که بده هیچ خونه و ماشین و کار شوهرش رو هم تامین کنه و تا پول دانشگاه و مسافرت خارج و قبض موبایل هاشون رو هم بده .. اونوقت تو برای یک چند هزارم اون پول تن به کاری بدی که خودت هم از بیانش شرم داری .
برو دختر مواظب خودت باش .
خدا هم بهمراهت نباشه که به همراهت بود و گذاشت به این روز بیفتی !
سلام... از وبلاگ کیامهر عزیز میام و تازه با وبلاگتون آشنا شدم. راستیتش تو همین دوتا پستی که اینجا نوشتین مجذوب قلمتون شدیم...

خیلی زیبا مینویسید! دست راستتون رو سر ما...
موفق باشید
سلام .
خیلی ممنونم . بابا اینطوریا هم نیست .
شما لطف دارید .مثل کیامهر عزیز و دوستان .
چی میتونم بگم ؟
هیچی
جز یک سکوت ممتد و تلخ و دوباره پی بردن به این که این دنیا هیچ بر مدار عدالت نمیچرخه.
واقعن .
سلام
من از وبلاگ جوگیریات اومدم
چقدر قشنگ بود
و چه غمی توش نهفته بود...
من با اجازه لینکتون میکنم
چون تصمیم دارم نوشته هاتون رو دنبال کنم
سلام .
خیلی خوش اومدین .
لطف میکنید خانم .
سلام...
خونه ی نو مبارک باشه آقای طلعتی...این خونه یا اون خونه فرقی نداره که...مهم صاحبخونه ست و قلمش...خوش اومدین همسایه
راجع به پستتون هم.....هر بار که با یه موضوع اینجوری روبرو میشدم گیر میکردم...از یه طرف میگفتم هر آدمی اختیار زندگیش رو داره...اگر دلش نمیخواست خب این کارو نمیکرد...یا حتی اگر به زور آوردنش تو این راه خودش که میتونست ادامه نده....
از طرف دیگه با خودم دعوا میکردم!میگفتم تو که هیچوقت جای اونها نبودی!تا وقتی تو شرایط اونها نباشی و ندونی که چی بهشون گذشته که وارد این کار شدن نباید حرف بزنی و قضاوت کنی...
اما الان به این نتیجه رسیدم که کلا قضاوت کار ما آدمها نیست...یعنی راجع به کسانی که هیچ تاثیری تو زندگی ما ندارن اصلا نباید قضاوت کنیم...برعکس خیلیها من از اینجور آدما بدم نمیاد...به دید تحقیر هم نگاشون نمیکنم...همونطور که رنگ مو و آرایش و لباس پوشیدن سلیقه ایه شیوه ی زندگی هم سلیقه ایه...فقط دلم برای اونایی میسوزه که به میل و علاقه ی خودشون وارد این راه نشدن...و به قول شما خودشون از خودشون و کارشون خجالت میکشن....
دقیقآ :
رسیدن به نقطهء شک، بنظر من بلندترین قلهء شعوره .
به عدم قطعیت .به قضاوت نکردن آدما با فرمولهای ساده و دم دستی .
سلام شیرزاد عزیز... شما لااقل لینک ادرس جدیدت رو برای من می نوشتی تا دور شمسی و قمری نزنم پرشین بلاگ رو به بلاگ اسکای..
خب درست نوشتی... روسپی گری به نوعی با کرامات انسانی در تضاد هست... این حرف من نیست...سازمان ملل نزدیک به 50 سال پیش این رو اعلام کرد اما خب این سازمان به اصطلاح ملل و هزاران سازمان و نهاد دیگه هم هنوز نتونستن این پدیده رو درمان کنن...واقعا چی این دختر از بقیه کمتره؟؟؟ این جور سوال پرسیدن ها می دونی برای من فقط سردرد و تهوع به همراه دارن... واقعا گاهی کم می یارم و این گاهی ها دارن زیاد می شن...
راستش دستم عادت کرده .
ببخشید .
چه تلخ بود و چه گزنده
همیشه کمبود های ندارها بیشتر به چشم میاد تا کمبودهای داراها
کاتیای عزیز
اتفاقن من فک میکنم
دنیا دقیقن بر مدار بی عدالتی میچرخه ...
حرف و شعار و زر نیستا ... چیزیه که می بینیم دیگه ...
نمونه هاشم اوووووووووووووه تا دلت بخواد ...
موافقم محسن خان.
عدل الهی !!!
مثل ؛قله های اقتدار امت اسلامی ایران ُ ، یه شعار خنده دار و گریه داره .
جانا سخن از زبان ما میگویی...
عدالت کجاست؟
اینم از اون کلمات تخیلی ساخت دست بشره برای این که به خودش آرامش بده...
مثل کلمههای دیگه
خدا
زندگی ابدی
سعادت ابدی
فنای فی الله
همین عدالت...
مثال زیاده. عین دیازپام عمل میکنند این کلمه ها.
البته واسه آدمهایی که زیادی دلخوشند به هدفهای معنوی زندگی اخروی ...
وگرنه واسه آدمهای واقعبین
هیچ گونه آرامشی ازشون نمیشه متصور شد.
فقط آدمو به خنده میندازن...
بعد ما بلند میشیم
به اطرافمون نگاه میکنیم
و میگیم:
this is the life
نه اون چیزی که شما تو تصوراتتون دارین میبینین.
عدل الهی. جبر الهی...هه.هه.هه
سلام
گل گفتی
خط آخر حسابی فکرم رو مشغول کرد
من هیچوقت نسبت به این افراد قضاوت بدی ندارم
چون وقتی نمیدونیم چرا افتادند تو این راه نباید محکومشون کنیم
شاید اگه ما هم جای اون بودیم همینکار رو میکردیم
واقعا کار آدمهایی که خون مردم رو میخورند خیلی زشت تر از کار اون دخترکه
تو آخر یکی از آهنگای شاهین نجفی برمیخوریم به یه تکه سخنرانی فریدون فرخزاد : جهان میگذره با صدهزار تومن بیشتر و کمتر . اما خیلی بده که آدم فاحشهء مغزی باشه .
این افراد اکثرآ چنین شخصیتی دارن . برای خاطر منافعشون رنگ عوض میکنن ُ تظاهر میکنن ُ و .............
سلام
بازم اومدم پیشتون
مبارکه
مطلب آخرتون تکرار تلخی بود برام
مقایسه بجایی داشتین
سلام .
بازم خوش اومدی .
قدم شما روی چشم .
خوشحالم کردین .
آپ نکردین؟
..........................
متاسفانه همینطوره اما ما بعضی کلمه ها رو هی غرغره میکنیم :عدل الهی .. خدا روزی رسونه ... تو بندهء خوبی باش خودش همه کاراتو درست میکنه ...
و و و و و و و ............
ای بابا بازم که پست اینجوری گذاشتی!
چقدر خوب گفتی که کاش از کارش خجالت نمیکشید حداقل! کاش میذاشت فکر کنیم که با میل خودش رفته تو این راه و دیگه به ما چه! ولی وقتی میبینیم از روی بدبختیه که به این راه کشیده شده اونوقته که دیگه میخوای از این وضع سرت رو بکوبی به دیوار...
آقا دو تا نکته هست که اگه نگم نمیشه خدایی:
۱) آخه اون نه مه یگوویم رو چقدر باحال نوشتی آخه چقدر باحال نوشتی یعنی وقتی میخونمش اصلآ یه جوری میشم! نه مه یگوویم
۲) اون عکست هم فدایی داد داداش
ما مخلصیم بهنام جان .
اونی همکه با میلخودش به هر راهی کشیده میشه ، بازم اگه موقعیت آبرومند زندگی کردن رو داشت اونو ترجیح میداد بهنام جان . اینا همه شون از کاری که میکنن شرمنده ن .اما یه سری با وقاحت میخوان انکارش کنن .
بگم عالی گفتی بی انصافی کردم آقا شیرزاد.. خب واژه ی بهتر سراغ داری؟!
ولی هنوز دارم درباره ی جمله ی آخر فک میکنم..
فکر کن عاطفه بانو .فکرکن و به من هم بگو اگه به جایی جز اینجا که من رسیدم رسیدی
این روزها آن قدر هیاهوی تنهایی اینجا زیاد است
که هیچ صدایی را دیگر نمی شنوم
بیرون هم خبری نیست.بانو.اینجا از بس نهیب ونعرهء دیو و دد هست که صدا به صدا نمیرسد .