در ساعت 00:30 نیمه شب اتفاق افتاد

داشتیم با مریم بانو میرفتیم خونه مادرم اینا که تخته نرد رو بگیریم برای مهمونی پنجشنبه شب . 

تو حکیم خروجی بهنام ، دیدیم یه پژو پرشیا داره اروم حرکت میکنه و یه دختری با ظاهر خیییلی امروزی و فشن ، تقریبن تا کمر از ماشین اومده بیرون داره داد میزنه . من فکر کردم مستی چیزیه یا داره مسخره بازی در میاره و واسه راننده که احتمال میدادم دوست پسرش باشه دلبری میکنه .  

یه دفعه دیدم مریم میگه شیرزاد : این داره کمک میخواد . نگهدار . میگه نگهدار!  

رفتم جلو ماشینه و زدم رو ترمز . کوبید بهم و وایساد . تا پیاده شم دختره پیاده شد و شروع کرد با حال پریشون سمت ما دویدن و جیغ و داد : اقا تورو خدا کمک کنین این راننده از حال رفته . یه دفعه داااااد زد و بیهوش شد .  زنده اس ؟  رفتم در ماشینو باز کردم : راننده پشت فرمون ولو شده بود . . یه جوون بیست و پنج شیش ساله شیک و پیک . بدنش شده بود یه تیکه سنگ . سیاهی چشاش رفته بود نبضشو گرفتم .داد زدم : زنده اس . نبض داره . نخواب .. نخواب .  شپ ... شپ ! تو گوشش ! 

نبض میزد ، ضعیف ولی تند تند .  حالتش مثل تشنج بود .

شروع کردم گردنشو پاهاشو ماساژ دادن و سیلی زدن .  همه بدنش سفت سفت شده بود مثل یه تیکه چوب یکپارچه

یه کم صندلیشو خوابوندم . چند تا سیلی تو گردنش و صورتش زدم ، یه کم بهوش اومد . اما یه حس وحشت زدگی  و حمله وری بخودش گرفته بود .
ولی واقعن کابوسی بود .
وقتی داشت حمله ور میشد صحنهء عجیبی بود . مثل زامبی ها . قیافه دفرمه ... چشما زل زده بود تو چشام، گررگرفته بود ،‌گردن کج ... داشت دااد میزد و صداهای نامفهوم از گلوش در میومد و زور میزد حمله کنه بهم . من فقط دخترا رو میگفتم جلو نیاین . گفتم اینا رو ببینه غیرقابل کنترل میشه . 

 

 . به زور نگهش داشتم و ارومش کردم . مریم هم زنگ زد 110 و اورزانس . کم کم حالش بهتر شد .  یه چند دقیقه ای مات نگام کرد .  

بعدش که یه کم به خودش اومد حالشو پرسیدم : گفت : چطور ؟ حال من خوبه . من زدم به ماشین شما ؟ کی ؟ من ؟ حالم ؟ بد نبود ! خوبم .  دختر بهش میگفت : اقا شما از حال رفته بودین . این اقا اومدن کمکتون . زدین به ماشینش . میگفت : من ؟؟ نه.... من به کسی نزدم . من خوبم... خوبم .

به دختر گفتم بیاید با ما تا یه  آژانسی برسونیمتون . گفت شما لطفن بمونید تا نامزدم بیاد . اگه از اینجا بریم باور نمیکنه و برای من دردسر میشه . گفتیم اوکی . نشستیم تو ماشین .رفتیم یه پنجاه متر اونور تر .. چند دقیقه نشسته بودیم ، یه موتوری پلیس اومد . جریانو بهش گفتیم . از تو پارک رفتن سروقتش ، بما هم گفتن بیایید . دخترک هی تشکر میکرد ماآم که یه سری دیالوگها رو اصلن واسه همین جاها حاضر کردیم :  

آختیار داری خانوم ... من اگه خواهر خودمم جایی مشکلی براش پیش بیاد انتظار دارم دیگران بهش کمک کنن . تنهاش نذارن . 

آقا ماشین شما خیلی داغون شد ؟ نه خانوم فقط طلق اونم یه چراغ عقب . چیزی نیست که !.  

   

پلیسه تا نیگاش کرد گفت : خوب این که شیشه مصرف کرده ! تابلوئه .   

رفتن خوابوندنش تو چمنها، دنبال موادش میگشتن تو ماشین . هرچی یم ازش میپرسیدن ، میگفت : نه آقا اشتباه میکنین .  

بالاخره جوجه خروس مربوطه هم اومدن . من توقع تشکر نداشتم ازش اما شعور خودش حکم میکرد بیاد و تشکر کنه . دختر طفلی تا دم ماشین هم اومد و باز تشکر کرد :  

خانوم من خیلی از لطفتون ممنونم . نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم.  . 

آقا من هیچوقت محبت شما رو فراموش نمیکنم .   

 

 پلیس یا نمیدونم کی و چطور ، باید بیشتر مراقب باشن  مردم جونشونو ناموسشونو ، میسپرن دست این راننده ها ! هرکسی وقتی میخواد دیگه پول بپاچونه درو دیوار و آسایش و ارامش عزیزشو ، ناموسشو ، تامین کنه ، میگه بذار زنگ بزنم آژانس بیاد خیالم راحت باشه که راحت میری .  

فکر کن اگه اون راننده وسط اتوبان از حال میرفت ، اگه جای ما یه ماشین پر از این جوونکهای غیور ناموس پرست هموطن به پست اون دختر خانوم میخورد ، چی به سرش میومد ؟  

یه کسی یه جوری باید این راننده ها رو بطور مستمر کنترل کنه .    

 

 

  

 

نظرات 22 + ارسال نظر
خدیجه زائر پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:13 ق.ظ http://480209.persianblog.ir

سلام...........باور کنین حالم بد شد.هر وقت دخترا سوار آژانس میشن من دلشوره دارم پس حق با منه من دچار توهم نیستم واقعا بد دوره ای شده.......
خدا خیرتون بده......

واقعن حق با شماست .
بهتره از آژانسهای آشنا ماشین بگیرید .
یه کوچولو مملکت باغ وحشه بلانسبت .

کورش تمدن پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ق.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
آقا دستتون درد نکنه
ما هم از شما تشکر میکنیم
واقعا شانس آوردن که اتفاق بدی نیفتاده
میگم اگه راننده بره از شما شکایت کنه کلی دیه میگیره
تا تونستش زدی تو سر و صورتش
خدا خیرت بده مهندس

راستش یکی از مواردی بود که با خیال راحت از خجالت سرو صورت طرف در اومدم .
ولی واقعن کابوسی بود .
وقتی داشت حمله ور میشد صحنهء عجیبی بود . مثل زامبی ها . قیافه دفرمه ... چشما زل زده بود تو چشام، گررگرفته بود ،‌گردن کج ... داشت زور میزد حمله کنه بهم . من فقط دخترا رو میگفتم جلو نیاین . گفتم اینا رو ببینه غیرقابل کنترل میشه .

مامانگار پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:07 ق.ظ

...درود بر جناب مکتوب..
..باور میکنید..خیلیا میگن سر بی درد مون رو نبندیم..و بدون توجه گاز میدن میرن !...
..حس انساندوستی و وظیفه شناسی تون عالی بود !..
...حالا چطوری به راننده آژانس ها میشه اعتمادکرد...
...باید دوره های شیشه شناسی..و اینا بگذرونیم..
..مرسی از شما..


ممنونم .
یعنی همه اینا که میگین من بودم ..؟
شما اعتماد نکنین مامانگار عزیز .
به هرکی مضنون بودین شماره شو بردارید با لوازم کامل خدمتشون میرسیم جهت دلالت به راه راست .

کیامهر پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ق.ظ

بابا لوتی
پهلوون
نبض مریض گیر
تو گوشه شیشه کش زن
بابا مرام
معرفت
مظلوم پرست
خوشگل نجات بده
دیالوگ از بر
چی بگم بهت اخه ؟

تو لامصب هیچی نگفته چارچرخ ما رفت هوا از این تیکه هات .

بهنام پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلااااااااااااام داداش شیرزاد گل...
آدرس جدیدم اینه قبلیه مورد لطف و عنایت دولت محترم قرار گرفت!!!

حمید پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

- ننه گیلانه فیلم گیلانه یه دبالوگ خوشگل داره که همیشه اینجور وقتا یادش میکنم..."چی ارزون شده جز جون آدمیزاد؟"...
به قول علی دایی "ببخشیدا! معذرت میخوام!اینجا ایرانه آقای فردوسی پور!"...اگه هرجای دیگه ای بود میگفتم باید به اتحادیه مربوطه شکایت کرد و رسانه ها هم باید به مراجع قانون گذار صنفی فشار بیارن تا برای افرادی که در همچین جاهایی کار میکنن تست اعتیاد و سلامت روانی اجباری بشه...
ولی خب چه میشه کرد؟...متاسفانه ببخشیدا معذرت میخوام اینجا ایرانه آقای عادل طلعتی پور!...

- دمت گرم...بازم غیرت شما...

آقا دوتا سیلی تو گوش یه عملی بیهوش که این حرفا رو نداره داداش گلم .

زهرا فومنی پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ب.ظ http://www.butimar1365.blogfa.com

سلام..
عجب داستانی شداآآآآآآ...ولی خودمونیم خوب سیلی بارش کردیدا..
ما هم تو مسیری که هرروز سوار ماشین میشم یه همچی راننده ایی همیشه به تورمون میخوره!
اما شما کمک کردید فرقی هم نمیکنه که اون چه ادمی بود،هرچند از این دست بسیارند..مرحبا به شما..

ممنون .
هر روز ؟؟؟
یعنی هر روز این خطر وجود داره که وسط جاده از هوش بره و شما رو با ماشینش بکوبه تو درودیوار؟
راستی : .
بابا تورو خدا اینقدر از ما تعریف نکنین .
از این ببعد بد عادت میشم میرم همینجور راننده ها رو چک کش میکنم ها !
همه هم که مثه این پیزوری از آب در نمیان . یکی گیر میاد از خجالت آدم در میاد

روشنک پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

شیرزاد خان عملا چشمام کور شد تا بفهمم اخرش چی شد به خدا....این در و دیوار دور و برم هم شاهد:)
زمینه تیره با فونت مشکی....خداییش بیا یه سر و وضع بهاری بده اینجا..شب یلدا رو به نوروز تبدیل کن

به روی چشم روشنک بانو .
اما فک رکنم صفحه کامل لود نشده بوده چون زمینه اولش سیاهه بعد سفید میاد بالا .
اما آولن شرمنده بابت اینهمه اذیتی که متحمل شدین، و به روی چشم حتمن عوضش میکنم تا راحت تر بیاد بالا

فاطمه (شمیم یار پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:51 ب.ظ

سلامممممم
جدا شجاع هستید همانا..من بودم اون صحنه هایی
که گفتین می دیدم حالا سکته که نه ولی چن تایی جیغ بنفش می کشیدم
در ضمن جداااا آفرین که کمک کردین..به قول دوستان دیگه حالا کمک کردن هم یه جورایی خیلی کمرنگ شده به دلایل زیاد..و امنیت بالای جامعه اسلامی

ممنون . .. خیییلی ممنون .


ضمنآ‌ :‌
تورو خدا اینقدر از ما تعریف نکنید من جنبه ندارم ها !
فکر اضافه وزن ما رو هم بکنین اینقدر آدمو باد میکنین .

گل گیسو پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
چقدر خوش شانس بوده که شما کمکش کردین
خدا میدونه بیچاره دخترک چقدر ترسیده بوده
متاسفانه هرکی چهار پنج میلیون تومن داره و بی کاره یه ماشین میخره و مشغول میشه
چاره ای ندارن مردم،باید نظارت باشه که نیست

بنظرم بهتره با هر اژانسی آدم نره . آره شانس اون طفلی بود . ما اصلن گفتیم دیره نریم بذاریم صب بیایم . یه مسیج به مادرم دادیم ببینیم بیدارن یا نه ، داشتیم میرفتیم سمت خونه خودمون یه دفعه جواب داد . راستش الان همه دوستامون میگن از این کارا نکنین ممکن بد تله باشه که بریزن سرتون .
اما مگه میشه آدم همچین صحنه ای رو ببینه وا نایسته ؟

ملکه نیمه شرقی پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ب.ظ http://man-unique.blogfa.com/

واااای چه هیجانی رو تجربه کردین!
واقعا دستتون درد نکنه بابت این کار بسیار خوب!
چه قدر خوبه که هنوزم هستن آدمایی که حاضرن به دیگران کمک کنن! آخه انقدر شرایط جامعه بد شده که گاهی ممکن آدما حتی اعتماد نکنن و برن کمک و بترسن اینکه از حیله ای چیزی باشه!
خسته نباشید
۵۴۲۰۳

دقیقن الان دوستان هم همینو میگفتن .
میگفتن ممکن بود تله باشه .
ممنون از شما

روشنک پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

خسته نباشی با مهمون داری...
خوب بود ؟ حتما همه مهمونات بهشون خوش گذشته....
شاد باشین

ممنون . خستگی نداشت .عالی بود . جای شما خالی خیلی خوش گذشت . وقتی مهمون عزیز باشه و پایه ، خستگی معنی نداره

بهنام جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلام...
داداش مایی دیگه انتظار دیگه ای نمیشه داشت ازت...
ولی عجب چیزی تعریف کردی همینجوری خشک مونده بودم تا رسیدم به کامنت کورش که بعد اینجوری شدم:

بعله . مگه الکیه .
لیاقت میخواد .
بهنام خان مگه به چند نفر افتخار میده بهشون بگه داداش ؟

ما(ریحانه) جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ http://ghahvespreso.persianblog.ir

ای بابا.. مردم با یه خبط خودشون و یه ملت رو به خطر میاندازن.. من اگر بودم جای دختره سنکوب کرده بودم رسما ها!!!

طفل معصوم خیلی مضطرب بود .

مومو جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ب.ظ http://mo-mo.blogsky.com

یه چن تا سیلی هم از طرف من می زدین مهندس جان!

اتفاقن چند تا دیگه از دوستان هم سفارش گذاشتن . انشاءالله در اولین فرصت به نیابت از تک تک عزیزان مورد عنایت قرار میدهیم ان شااااااااااااااااااء اللللللللللللللللللللللاااااااااااااااااااااااااه.

مینا شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ق.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

wow!

نمیدونم اگه من جای اون خانوم بودم چیکار میکردم؟ خیلی وضعیت وحشتناکی داشته.
دم شما گرم.

شهاب آسمانی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ق.ظ http://empyrean.blogfa.com

عجب ...!
شانس آوردی نمرد ...! وگرنه دردسری مشید برات ...
.
.
.
تخته رو گرفتی آخر یا نه ...!؟

آره ...
تمام ترسم از همین بود .
تا بیای ثابت کنی وقتی رسیدی این مرده بود ه !
آره .
یه دست هم با محسن بازی کردیم زد پودرم کرد یزید . رعایت شرایط میزبانی رو هم نکرد .

فری شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ http://f

اولا از طرف خودمان و بقیه نوامیس از این ناموس پرستی شما نهایت قدر دانی را داریم.. دوما این سازمان تاکسیرانی که برای هر لیتر بنزین هزارتا مدرک میگیره خیرسرش یک آزمایش خونی اعتیادی چیزی هم بگیره.. بنزین بخوان بدن ۱۰۰ تا مدرک میگیرن .. از بس جون آدمها در این مملکت بی ارزش میباشد!!

میدونی اولش داشتم فکر میکردم نباید به کسی که لایق و توانای کاری نیست اجازه شو بدن .
ولی تو این مملکت کی لایق جایگاهش هست ؟‌

ف@طمه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ق.ظ http://minisant.blogfa.com/

معرفتتونو
ولی واقعا چه هیجان انگیز بوده ها

اره . فرصت کمک به آدمها گیر هرکسی نمیاد . واقعآ

عاطفه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

خوبه طرف چیزی یادش نمونده.. چقدر خوابوندی توگوشش! ولی خدایی خوب کاری کردی.. دستت درد نکنه.. طفلی دختره.. میتونم تصور کنم چقدر وحشت کرده بوده.. تو و مریم بانو واقعن با مرام بودین که کمک کردین.. امیدوارم یه جا توهستی جواب کارتونو بگیرید..

ممنون .
کار خاصی نکردیم .
بیشتر از ما فداکاری کردن و توقعی از کسی نداشتن . اونایی که رفتن و جونشونو گذاشتن، جوونیشونو ، دست و پاشونو .

ایلی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ق.ظ

خیلی طولانی اما اموزنده حالا خدایش طرف شیشه کشیده بود؟؟!!!

نمیدونم .
پلیسه که اینطور میگفت .
اگه نه هم باز مقصره . با اون وضعیتش باید راننده آژانس بشه واقعن ؟‌

الهه شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلااااام...
ضربان قلبم رفت بالا به خدا!خیلی هیجان انگیز نوشتین...کلا اتفاق هیجان انگیزی بوده!و وحشتناک!بیخ قضیه رو که بگیریم میرسیم به بی مسئولیتی و بی صاحاب بودن این مملکت!
مررررررسی از غیرت شما....منو یاد فردین میندازین به خدا!کاش بیشتر بود تعداد افرادی مثل شما....خدا خیرتون بده....دمتون گرررررررررررم به شدددت

شرمنده مون میکنین آبجیییییییی !
ما که عددی نیستیم .
خوبی از خودد تونه . !
کااااری نکردیم ما .
وظیفه بود .
یا حق .
( آیکون آدم بی جنبه جوگیر )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد