-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 21:23
این داستانک گل گیسو رو خیلی دوست داشتم . گل گیسو ازت ممنونم که خبرم کردی آپ جدیدت رو بخونم . تو این روزهای خاکستری ، گاهی همچین تکون هایی لازمه . که مثه درختی که تکونش میدن ، برگهای خشک . شاخه های خشکیده ، گردو غبار از سر و روی دل آدم بریزه . فعلن : زیاده عرضی نیست ... فعلآ خدانگهدار
-
سال نو مبارک
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 14:37
بچه ها : دوستای خوب و نابم . سال 90 رو براتون سال سلامت ،شادی و موفقیت و سربلندی آرزو میکنم . کاش هرکی سعادتش تو هر مسیری که هست ، بیفته تو همون مسیر . اگه سخت و اگه آسون ، راه درست رو رفتن مهمترین آرزوی خوبیه که میتونم براتون بکنم . خوب و خوش و سلامت باشید . ایام بکام .
-
یه میدون بزرگ قشنگ + یه مرد دوست داشتنی =؟؟؟
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 08:51
همینه ! خودشه . همه اون چیزیه که دنیام کم داشت .. احساسم بهم میگه این یکی دیگه حقیقت محضه . دلم یه جور خوبیه که انگار داره میگه : خودشه . خوشبختیت ، آرزوهات ، آرامشت ، همه و همه تو دستای پرتوان این (( مرد )) ـه . نگاه کن : سیبیلای منظم و خوش فرمشو ، موهای روغن زده و ظاهر اراسته . چشمای راز آلود ..اندام ورزیده چه شکوهی...
-
در ساعت 00:30 نیمه شب اتفاق افتاد
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 01:38
داشتیم با مریم بانو میرفتیم خونه مادرم اینا که تخته نرد رو بگیریم برای مهمونی پنجشنبه شب . تو حکیم خروجی بهنام ، دیدیم یه پژو پرشیا داره اروم حرکت میکنه و یه دختری با ظاهر خیییلی امروزی و فشن ، تقریبن تا کمر از ماشین اومده بیرون داره داد میزنه . من فکر کردم مستی چیزیه یا داره مسخره بازی در میاره و واسه راننده که...
-
ضیافتی از جنس ناب هنر
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 14:43
ضیافتی بود دیشب ... ضیافت رنگ و نور و موسیقی ... : هنر رفته بودیم کنسرت گروه رستاک . راستش مریم انتظار داشت بیشتر از اینا شور و حال بدن و بقولی سالنو بترکونن . ملاک ایشون کنسرت رضا صادقیه . البته من زیاد باهاش موافق نبودم . بنظرم اینا یه کم اصیل تر و هنری ترند . ایشون یه کم مجلسی تر و (( شور و حال )) یی تر و جو بده تر...
-
BEST MODEL OF THE WORLD OF maaaaaaaaaaaa
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 16:48
امروز رفتم از کامپیوتر اقا مکتوب یه مقدار استفاده بهینه کردم . رفتم سایت (( world's best cows 2011 )) در این سایت بهترینهای هر سال هر ایالت رو معرفی میکنن . این عکسها متعلق به میس هاللند "میلیکا چالیسکو هلشتاین " هستش . ایشون طبق رتبه بندی سایتهای مختلف جذابترین چهرهء سال جهان شناخته شده ان . ایشون از اشراف...
-
سرپرست مااااااا
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 08:25
واقعن که ! شایسته سالاری کجا رفته ؟ این سم طلا نمیدونم چطوری رفت شد سرپرست طویله آخه سرپرست طویله باید از همه گاوهای دیگه قویتر شجاعتر باشه . تا اگه یه گرگی چیزی حمله کرد از پسش بربیاد .نه این خپلهء بیخاصیت ترسو .با اون چشای خمار احمق ترحم برانگیزش . که انگاری همین الان یه دل سیر گریه کرده ... . اوه اوه اومد ! ببین چه...
-
روز مهندس ... روز ما
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 15:11
خوب .. تواضع و فروتنی رو بذاریم برای 364 روز دیگه سال . میخوام امروز رو برای قشر مهندس ، همکارای خودم تو رشته های مختلف بنویسم . میدونی یه روز که داشتم تو تونل راه میرفتم ، یه دفعه با خودم گفتم : پسر چه جالب : ما مهندسا بخشی از تمدن بشریم . بخشی از اونچه بعدها به یادگار میمونه و مشخصهء تمدن و اقتدار بشر عصر خودش بوده...
-
یه صحنه غریب و دلنشین
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 07:44
تایتانیک که یادتونه ؟ یه صحنه تو این فیلم همیشه میاد جلوی چشمم . معنیشو خوب نمیفهمم اما برام تداعی حس های خوبیه . کشتی داره غرق میشه ، همه مضطربند . همه دارن اینور و اونور میزنن و دنبال نجات جونشونن . گروه ارکستر وسط عرشه وایسادن و دارن مینوازن . موندم این یعنی چی ؟ یعنی این هنرمندا سعی داشتن در حد توانشون به مردم...
-
مرد تر از خیییلیا
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 21:11
زمان : شنبه صبح مکان : دفتر کارم . اول صبحی نشستم پشت کامپیوتر ، این دزدگیر ماشین هی داد و بیداد میکنه که بدو که ماشینو بردن . بابا بیخیال اشتباه میکنی یه خورده برف روش نشسته .. شایدم گربه ای چیزی رفته زیر ماشین که هنوز موتورش گرمه . 2 ساعت بعد : باید میرفتم یه کارگاه دیگه ، رسیدم نزدیک ماشین : خدایا این ماشین منه ؟...
-
یادگاری از یک مرد ...
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 08:05
قربانت شوم : الساعه که با همشیرهء همایونی در ایوان منزل به شکستن لبهء نان مشغولم ، خبر رسید که شاهزاده موثق الدوله را که بجرم راشء و ارتشاء معزول نموده بودم به توصیهء عمهء خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان رانده اید . فرستادم اورا تحت الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که ادارهء امور مملکت با توصیهء عمه و خاله...
-
در محضر یک کرگدن دوست داشتنی
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 08:03
دیشب با یه تعارف کوچولو مثل بیشعور ها راه افتادیم رفتیم منزل محسن خان باقرلو _ این کرگدن دوست داشتنی _ . بهش گفتم : آدرستونو بده ... تا شما باشین از تعارف زدن به افراد سودجو و نامطمئن و ایضآ بی جنبه خودداری کنین . از شوخی گذشته خیلی خیلی خوش گذشت . اولین بار بود که محسن و همسرش رو میدیدیم . اما هردو _ هم من هم همسرم _...
-
ازدواج ماااااااااااااااااااا
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 17:37
این هیبت خان شاخ شیکن ، با اون چشای خمار و هیکل گنده اش ، یه گاو واقعیه . خوشم میاد ازش ... یه گاو باید (( گاو )) باشه . یعنی قشنگ گاوه ها ! هیچچی نمیفهمه . یه ضرب المثلی هست که میگی یه گاو واقعی اونیه که رنگ آسمونو ندونه . مثلا موقع دویدن تو گل و شل حتمآ با سرعت تمام کنارت میدوه و محکم میکوبه تو گل ها تا بپاشه تو سرو...
-
موضوع انشاء :
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 12:17
وقتی بزرگ شدید میخواهید چه بشوید ؟ با سلام ودرود به ........ من وقتی این موضوع را دیدم بسیار فکرکردم و فهمیدم وقتیکه بزرگ شدم میخواهم یک هلشتاین بزرگ و چاق بشوم . یا یک خوک مرفه بی درد چاق . چون خوکها و هلشتاین ها هیچ کاری نمیکنند و حتی غذایشان را بصورت مکانیزه سرو میکنند . نه مثل پدر من که صبح تا شب باید توی مزرعه...
-
ماااا ..... دات کام
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 14:34
چند وقتیه که به سرم زده یه وبلاگ باز کنم با عنوان مااااا دات کام . خاطرات یک گاو . حالا تا اونهمه سوژه جمع بشه که بشه باهاش یه وبلاگ زد هرچی به ذهنم رسید اینجا مینویسم . اوکی ؟ من حاضرم تو کی ؟ ................................... روز هفتم بعد از بارون امروز هوشنگ الاغ پسر کدخدا کامی ( یارقلی سابق ) رو دیدم . هی به...
-
تو هم حجب و حیا میفهمی ؟؟؟
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 00:14
تو چین ، تو تاکسی نشسته بودیم ، تو ماشین بغلی یه دختر بسیار قشنگ با چهرهء بور روسی و چشمای کشیدهء روشن ، با آرایش غلیظ به سبک یعضی خانوما تو ایران . برام دست تکون داد . رسیدیم پشت چراغ قرمز ، به راننده گفت بیاد کنار ما ، شیشه رو داد پایین : _ hi .. ) hi!? _were are you from ? ) iran ! یه دفعه با یه فارسی لهجه داری گفت...
-
بفرمایید شکلات ... واسه خونه جدیده .
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 08:29
اقا ما هم اومدیم بلاگ اسکای . میگن اینجا بهتره . پرشین بلاگ که 11 سال توش نوشتم ، دوست نداشتم ترکش کنم اما خوب دوستانم خیلی اذیت شدن . دوستای خوبم ،که به شوق خوندن اونا و به پشتوانه حضور اونا که به من لطف داشتن مطلب مینویسم ، خیلی اذیت میشدن تا یه کلمه محض دلگرمی من اینجا برام کامنت بذارن . یا حتی بخونن ببینن حرف...